سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

.باید دل سپرد.........

از گیرو دار این دنیا خسته ام...

دلگیرم..

.دنیایی که آدم خوبهایش را گلچین کرد..

.دنیایی که آدم خوبهایش تمام..نه نه ... کم شدند...

دلم گرفته و این دل گرفته را چاره نتوان کرد..

چاره ای نیست باید دل را حواله کرد..

.باید دل سپرد..

.شاید هم سرسپرد..

مانده ام بین دل سپردن و سر سپردن...

خوشا دل سپردن و سرسپردن....

باید دل را حواله کرد به همانجایی که آدم خوبها زودتر شناختنش ....

باید دل را حواله کرد به همانجایی که آدم خوبها دل سپردن...

آن آدم خوبها با اسم خودشان با رسم خودشان و با رفتنشان چه ها که نکردند...

دلم گرفته....

 نوشتن از آنها و آنجا تا به کی؟...

نوشتن فقط برای تسکین دل خودم هست....

.نوشتن تنها قدرت عاشقانه های من است....

تا به کی قصه غصه پر درد خود را بنگارم؟..

.ای دنیای فریبکار کاش تو را نداشتم...

.کاش تو را نداشتم تا فریب ظاهرت را نخورم...

.ای دنیای رنگارنگ ، کاش تو را نداشتم ..

.کاش تو را نداشتم تا همه چیز داشته باشم....

ای دنیای نفسانی کاش تو را نداشتم تا حسرت نخورم..

.ای دنیای فریبکار کاش تو را نداشتم تا برای هیچ نداشتنی حسرت نخورم.....

ای دنیای فریبکار من و آدمهای سرزمینم خسته ایم..

.خسته..

.خسته از راهی که می رویم و به مقصد نمیرسیم....

نکند راه را اشتباه رفته ایم..

.نکند ظواهر فریبنده تو باعث بی راهه رفتنهای ما باشد..

.نمیدانم چرا به مقصد نمی رسم مگر نگفتند مقصد طولانی نیست..

.ای دنیای فریبکار ...

 نمی دانم در راه مانده ام...

.یا جا مانده ام..

.ولی میدانم در مانده ام ...

 درمانده...


سکوتی خیس............

 

آرام آرامتر ..

ای مسافر آسمانها گامهایت را آهسته بردار..

کمی آرامتر ..

بگذار از خون سرخت و اشکهای بنده گیت سر تا سر گوچه را چراعانی کنم

آه که نمیدانی وقتنی رفتی چه حسرتی بر دل ماند .

زیستن بعد تو مانند مردن است 

 مردنی که روح و جسم را میفرساید ..

 آرام آرامتر 

بگذار بدرقه ات کنم 

 بگذار آخرین لحظات را در کنار تو باشم 

 بگذار تا شیرینی آخرین لبخندت جا خوش کند 

ای مسافر آسمانها 

با تو نجوا میکنم .

مگذار که با حسرت بمیرم  

فراق را برنمی تابم 

نمی توانم وداع طوفانی تو را بنگرم 

به باران اشک هایم نگاه کن ..

تو پرواز کردی و من بال و پر خویش ببستم 

برو

برو ای مسافر آسمانها .

تو خون ریختی و من اشک ..

برو ای مسافر آسمانها .

برو

اما کمی آهسته تر .

هوا هوای رفتن است و من هنوز حسرت به دل ..

غبار خستگی هایم گردی کهنه است ..

میدانم صبور باید بود 

اما چه میتوان کرد؟ 

سکوت

سکوت پیشه میکنم .

سکوتی خیس ...



دارم به خوابتان می آیم.

امشب باز هم میخواهم با تمام خستگی ام از تو بگویم.

با همه نداریم. با همه کاستی ها خیال داشتن دوباره سنگری کوچک بر دیوار ذهنم ضربه میزند

هیچ چیز مثل سابق نیست.

تو را در سینه ام جای داده ام. در یادم.

بگزار تمام شعر ها را دیگران بگویند.من فقط با شما زنده ام.

کنار حسرتهای خیس خورده ام. که شبها عطر سنگر را در یادم میپراکند.

با سکوت دردناکم .در این شبهای سرد و خشک زمستانی شما را به یاد می آورم.

یاد شبهای سردی که سوز سرما تا مغز استخوان رخنه میکرد اما لبخند هایتان و نگاهتان گرما بخش تن و جان و روح بود.

امشب باز هم می نشینم و با قلم .روی همان نیمکت ها. در همان کلاس درس کاغذم را پر میکنم از واژگان .

من با شما پیر نمی شوم.

مثل جوانی سالخورد چشم امید به افق دارم.

به یاد می آورم آن خاطرات شیرین را.

پلکهایم سنگین می شوند و لبهایم متبسم.

دارم به خوابتان می آیم.


تمام شد آن لحظه ها...

.آن روز صبح همچو کبوتری بال و پر شکسته.

افتان و خیزان پای در آستانت نهادم

.در صحن و سرایت آهسته گام بر میداشتم.

به انتهای صحن که رسیدم.

گنبد و گلدسته ات را که دیدم.

 قطرات اشک خاطرات باران را تداعی کرد.

آقا آمده ام تا سر بر آستانت بسایم.

آمده ام تا پنجه و پبشانی به پنجره فولادت بسایم.

آقا جان اشکهایم را ببین.

این کویر دل من سالهاست  که باران ندیده است.

تمام شد آن لحظه ها.

لحظه هایی که پای در حرمت نهادم.


شب بغض و شب باران....

شب بود و سکوت و نجوای یا رب.

شب بود و نجوای یاران.

پرچمی سرخ ماند و ردپای شیران .

یک سرنوشت.

ته مانده های مین و پوکه های فشنگ درون دشت.

کوچ پرستوهای بی بازگشت.

بغض ماند و پاییز دل.

یک آسمان پرنده بود و یک سرزمین.

دلها به وسعت دریا.

شعر عاشقی بود و تعبیر خوابها.

یک سعادت یک سرنوشت.

یک آسمان پر از تکه های نور.

شب بود .

شبی که هیچ وقت در خاطرم سحر نشد

عطر حضور بود و سنگر.

هوا بود و هوای عاشقی

شوق بود و رفتن .

شب بغض.

و شب باران.

بیابانهای مین بود و آتش و منور.

عشق بود و پرواز.

دلم  پشت سنگرها آواره شد.

در آن شب صدایی در آسمان پیچید

که لحظه لحظه انها را به عشق میخواند.


خبر مخابره شد...

زمان .زمان عاشقی .

شعر ،شعر عشق.

قبیله ، قبیله جنون.

مقصد، جزیره مجنون.

شب و سکوت و صدای گلوله.

لحظه، لحظه پرواز.

و اما مادر کاسه آب بدست.

شانه هایش لرزان.

پاهایش استوار و دلش قرص .

شب و گلو و گلوله.

سفر، سفر عشق و آتش و خون.

خبر مخابره شد.

پر زد به سمت معشوق.

سنگر گریه کرد.

کاسه از دست مادر افتاد.

غنچه یاس پرپر شد .

مادر به زمین نشست.

ابرها هم با مادر گریه می کنند.


حال دل...

باز دل از غصه ها خون گشته است.

حال دل امشب هوایی گشته باز.

جبهه ای و کربلایی گشته باز.

آه ای چفیه ای همراز من.

چفیه ام همراز و هم درد من است.

یادگار روز آورد من است.

آه ای چفیه غیرت کن .

اشکهایم را چاره کن.

زخمهای کهنه ام را چاره کن.

مدتی زخم های تنم را بسته ای.

زخم دل را ببند گر چه خسته ای.

شاهدی بر غربت یاران من.

محرم راز و نیازم بوده ای.

آه چفیه جا نمازم بوده ای.

یاد آن روزی که در مجنون مست.

میزدی بر گردنم مردانه دست.

 

 

 

 


منای دوست....

    نظر

سالها پیش عازم سفری معنوی شدند .

همسفران کوله بار خویش را با اشتیاق بستند .

لباس احرامشان رنگ خاک بود .

قبل از رفتن به سرزمین عشق و دلدادگی باید محرم می شدند.

دو کوهه. حسینه همت. همان مسجد شجره.

همان دعای کمیل که لبیک الهم لک لبیک حاجیان سرزمین عشق و دلدادگی بود.

طوافشان محورهای عملیاتی  و نمازشان در مقام ابراهیم بود .

سعی شان  بین خاکریز و کانال .

چه صفایی داشت شتابان رفتن بسوی معبر .

إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ .

در سعی بین خاکریز و کانال خیلی ها تقصیر کردند .

خشاب ها را پر کردند تا به شیطان سنگ بزنند . آنان شیطان درون خود را کشته بودند .

در سیاهی شب تیرهایشان را سمت شیطان شلیک کردن و در سپیده به صحرای شلمچه رسیدند .

عجب محشری بود .شلمچه .

آنان در منا قربانی شدند. صحرای فکه صحرای شلمچه  همان قربانگاه عشاق حسین(ع) بود .

همان حسینی که حج را نیمه تمام گذارده و بسوی معبود خویش رهسپار شد .

حاجیان همسفر کاروان حسینی شدند.و ذکرشان  یا حسین(ع) بود.

و اینک یکی دل در عرفات نهاد دیگری در خاکریز.

 

در منای دوست جان دادن خوش است.

غرق خون در سجده افتادن خوش است .

دادن سر بر سر پیمان دوست .

خون چکان بر نیزه ایستادن خوش است.. 

 


کسی صدایم میزند.....

    نظر

این شبها با تمام ناتوانیم.

با همه کاستی ام.

نداریم.

خیال ان روزها را دارم.گر چه همه چیز مثل سابق نیست.

در سینه خود غمی دارم.

اصلا همه شعر ها را دیگران بگویند.من فقط با خودم حرف می زنم.

کنار همین حسرتهای خیس خورده .کنار نم نم باران. و خاک باران خورده که شبها عطر دیگری دارد.

با سکوت.

در این شبهای زمستانی سخت تصور می کنم.

می نویسم باقلمم.

زیر آوار خاطرات باز می گردم به روزهای نه چندان دور.

کوله بارم خالیست و سینه مالامال اندوه .

سینه پر است از حسرت. می نویسم با یادتان هر شب.

می نویسم از افق.

از جوانی سالخورده.

.کسی صدایم میزند ..

دارم با خودم حرف میزنم


خواب تشنگی ....

در کنج خاطرات و کنار غزل هایم نشسته ام.

فال پشت فال.

استخاره.

تمام راه ها بسته است.

روی دوباره فال گرفتن ندارم.

حافظ هم از این همه تکرار خسته شد.

خدایا بالهایم قدرت پرواز ندارند.

مانده است آرزوی پرواز در سینه ام.

وقتی سربند یا فاطمه(س) را بستم خواب مادر را دیدم.

قران بدست و کاسه ای آب.

مثل همیشه حرفهای آخرش را گفت.

سنگین شد دو چشم بی تابم.

پلکی زدم.

مادر گفت زود برگرد.

گفتم تو دعا کن که این بار..........حتی در خواب.

باران گرفت و چشم هایم خیس شد.

مادر نادعلی خواند و من یا علی گفتم.

دیشب یک بار دیگر کربلا بودخواب تشنگی من....